خــلدستان طریقت

ساخت وبلاگ
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد چاره آن است که سجاده به می بفروشیم خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی لاجرم ز آتش حرمان و هوس می‌جوشیم می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 4:26

عجیبا چه سالی که بر ما گذشت همه روز و شب بــا دریغا گذشت هماره پنـــاهم کــنـــار تو بود تو رفتی پناهم چو رؤیا گذشت به چشمم جهان رنگ زردی گرفتبه دل داغ تو لاله ‌آســـا گذست شب امّا که پنداشتم دیر پاست چو کردم نظر دیدم امّا گذشت دلم جلوه‌ای از جوانی ندید اگر دید، هم با تو تنها گذشت به داغ تو ای اختر تابناک عجب آتشی در دل ما گذشت فراق تو آتش به جانم فکند که دودش مرا از سر و پا گذشت طبیبا! چه کوشی به تسکین من؟که درد دلم از مداوا گذشت کجا رفتی، ای مهربانم که زودز سر سایه‌ات آشکارا گذشت نشان تو مانده به هر دفتریبه خود گویم آن مرد دانا گذشت ندیدست بعد از تو شادی دلم تو رفتی و عمرم به غم ها گذشت ندانم سرودن سخن سالهاستکه آن ذوق و آن طبع گویا گذشت تو رفتی و بی‌تو سخن رنگ باختکه هنگام لطف و تمنــّا گذشت زمانه نبیند چو تو شاعری که آوازه‌ات از ثریا گذشت پس از تو کسی شعر دلجو نگفتکه فصل سرودن ز دنیا گذشت چگونه نلغزد قلم بعد تو قلم سر نگون جوهرآسا گذشت قرار و امید از دلم دور شد چو موجی که بر روی دریا گذشت به جان تا ابد درد و غم با من استکه صبر از دلِ ناشکیبا گذشت چه گویم که این تیره‌ بختِ عجوز به ما بی‌تو چون شام یلدا گذشت چنان موج غم بر دل ما نشستکه آب از سرم بی‌محابا گذشت تو ای شاعر بی‌بدیل زمان که شأنت ز انکار و حاشا گذشت بسی زشت و زیبا شنیدی به حلمکه این نیک وُ بد با مدارا گذشت نخواهم که بی‌تو دمی دم زنم که بر کام من دم چو صفرا گذشت به افسوس گویم که یادش بخیر شبانی که با تو چو رؤیا گذشت از آن گرم جوشی شدم تا جدا همه روزگارم به سرما گذشت بلندای شعر است، چون کوه قافکلام تو زان همچو عنقا گذشت بزرگا، ادیبا، سخن‌گستراکه شعر تو از حد اعلا گذشت نگنجد به ظرف بیان، شعر توکه معناش از رفع معنا خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 4:26

۩۩۩☫(طریقت)آیینه نظم است (طریقت) لقب ما ☫۩۩۩ سر رشته‌ی نظمیم مپرس از ادب مابـــا نظم سرودیم و نشد باز لب ما چون مردمک‌، آیینه‌ی جمعیت نوریمدر دایره‌ی صبح نشسته‌ست شب ما بیتابی محفل شده سودای‌ قیامت در بزم نپرسید کسی داغِ تب ما افزون زِ عدم زین من و ما هیچ نماندبی‌ وقفه بلند است دماغ طرب ما در انچمن شعر هلاکیم درین شهرشهری ‌ که نداریم چه آید به لب ما چون بنده پراکنده اشعار ظهوریم‌ کوبنده ذوقی که بوَد منتخب ما تا معنی اسرار شود فاش به کو سیل مکتوب به‌ خوانسار برید از حلب ما گمگشتهٔ تحقیق خود آوارهٔ وهم استما را بگذارید به درد طلب ما نی قابل عجزیم نه مقبول تحقق از ننگ به آدم‌ که رساند نسب ما پیداست‌ که جز صورت عنقا چه نمایدآیینه نظم است :(طریقت) ، لقب ما ۩۩محمّدمهدی طریقت ✍️محمّدمهدی طریقت موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، غزلیات، برآستان جانان(تذکره شعرا)، آثارچاپ شده، مطالب دردست چاپ، بدون شرح، گوناگون __________ ====== برچسب‌ها: آیینه نظم است, طریقت, لقب ما, اشعار خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 4:26