عجیبا چه سالی که بر ما گذشت همه روز و شب بــا دریغا گذشت
هماره پنـــاهم کــنـــار تو بود تو رفتی پناهم چو رؤیا گذشت
به چشمم جهان رنگ زردی
گرفتبه دل داغ تو لاله آســـا گذست
شب امّا که پنداشتم دیر پاست چو کردم نظر دیدم امّا گذشت
دلم جلوهای از جوانی ندید اگر دید، هم با تو تنها گذشت
به داغ تو ای اختر تابناک عجب آتشی در دل ما گذشت
فراق تو آتش به جانم فکند که دودش مرا از سر و پا گذشت
طبیبا! چه کوشی به تسکین من؟که درد دلم از مداوا گذشت
کجا رفتی، ای مهربانم که زودز سر سایهات آشکارا گذشت
نشان تو مانده به هر دفتریبه خود گویم آن مرد دانا گذشت
ندیدست بعد از تو شادی دلم تو رفتی و عمرم به غم ها گذشت
ندانم سرودن سخن سالهاستکه آن ذوق و آن طبع گویا گذشت
تو رفتی و بیتو سخن رنگ باختکه هنگام لطف و تمنــّا گذشت
زمانه نبیند چو تو شاعری که آوازهات از ثریا گذشت
پس از تو کسی شعر دلجو نگفتکه فصل سرودن ز دنیا گذشت
چگونه نلغزد قلم بعد تو قلم سر نگون جوهرآسا گذشت
قرار و امید از دلم دور شد چو موجی که بر روی دریا گذشت
به جان تا ابد درد و غم با من استکه صبر از دلِ ناشکیبا گذشت
چه گویم که این تیره بختِ عجوز به ما بیتو چون شام یلدا گذشت
چنان موج غم بر دل ما نشستکه آب از سرم بیمحابا گذشت
تو ای شاعر بیبدیل زمان که شأنت ز انکار و حاشا گذشت
بسی زشت و زیبا شنیدی به حلمکه این نیک وُ بد با مدارا گذشت
نخواهم که بیتو دمی دم زنم که بر کام من دم چو صفرا گذشت
به افسوس گویم که یادش بخیر شبانی که با تو چو رؤیا گذشت
از آن گرم جوشی شدم تا جدا همه روزگارم به سرما گذشت
بلندای شعر است، چون کوه قافکلام تو زان همچو عنقا گذشت
بزرگا، ادیبا، سخنگستراکه شعر تو از حد اعلا گذشت
نگنجد به ظرف بیان، شعر توکه معناش از رفع معنا خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1402 ساعت: 4:26